
چند روز پیش خبر ایست قلبی رضا شیرمحمدی را شنیدم و در ادامهاش خبر تشییع و دفن این فرزند رشید مردم ایران را از طریق سایتها خواندم. تاثر و غم بزرگی در این چند روزه بهخاطر این حادثه دردناک به سراغم آمد. یک سال بود که ندیده بودمش، ولی هر بار که میدیدمش با چهره خندان و مصمم خاطرات روزها و ماههای جمعآوری کمکهای مالی در سالهای گذشته را در شهرهای شمالی نروژ که زیر ۲۵ درجه بود را برام یادآوری میکرد. این افتخار را به همراه دوستانم منصور و غلامحسین داشتم که با این شیرمرد در طول چند ماه در هوای بسیار سرد و یخبندان شهرهای نروژ به جمعآوری کمک مالی بپردازیم. آنچه که رضا در آن دوران انجام میداد فوقالعاده و چشمگیر بود. خستگی و استراحت برایش رنگی نداشت، صبح خیلی زود در حالی که همه ما خواب بودیم وبدون اینکه ما را بیدار کند با آلبومش روانه خیابانها میشد و شب دیر وقت پیداش میشد. چندین ساعت بعد از آن را هم به رفع و رجوع مشکلات صنفی ما میپرداخت.
مردم ایران مردی دیگر از تبار ستارخان و باقرخان را از دست دادند. مسلماً دهها نفر که او را از دور و نزدیک میشناختند راهش را ادامه خواهند داد و پوزه آخوندهای جنایتکار را به زمین خواهند مالید.
روحش شاد و راهش پر رهرو باد.